عصا ن و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی میکرد نفسی تازه کند گفت : پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من میکنی؟ »
راهش رو کج کرد و زیر لب گفت : من دانشجویم پولم کجا بود؟
پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که : از صبح هیچی نخوردم ، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت. »
عصبانی برگشت سمت پیرزن ، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت : خیر ببینی ، من پا ندارم برم اونور ، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام ، ثواب داره.ننه ! »
هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم!
اجتماع بزرگ مردمی #عید بیعت در سالروز آغاز امامت امام عصر (عج)
، ,یه , ,خیر ,ببینی ,کمکی ,نزدیک شد ,یه کمکی ,و آرام ,آرام نزدیک ,ن و
درباره این سایت