محل تبلیغات شما

پیرمرد جلو امد، فقر از همه جایش شره میکرد، در چشمانش اشک موج میزد وناامیدی.
همان لحظه دلتنگ شدم، انگار بدون اینکه چیزی بگوید حرفهایش را با چشمانش زد و.
گفت: اقای ؟
گفتم: بله !
لبخند کم رمقی ودر لحظه چشمانش برق کم سویی زد.
گفت :عکس بگیریم.؟!
گفتم :بگیریم
گوشی فقیرانه ای را بدستم داد.
عکس گرفتیم
نگاهی به عکس بی کیفیتش انداخت .بعد به من نگاه کرد،انگار میخواست چیزی بگوید، اما نگفت وبه سمت موتور قراضه ای که انطرفتر گذاشته بود روانه شد.
دلش طاقت نیاورد برگشت ،
گفت ببخشید! شما اقا رو می بینید .
گفتم کدوم اقا؟!
گفت اقای ای.
گفتم چطور؟
گفت به اقا بگید ،همه چی خیلی گرون شده، موتورم خراب شده نمیتونم درستش کنم، باهاش کار میکنم.
امدم بگویم نه من اقا رو نمیبینم، یک لحظه که به چشمانش نگاه کردم انگار اب سرد رو سرم ریختند.حس کردم نمیتوانم ناامیدش کنم.
گفتم باشه، اگه دیدمشون ، میگم
آنی باشادی کم نور نگاهم کرد.
شماره اش را گرفتم .
امروز ناقابلی به حسابش ریختم، و برایش پیامک زدم، اینو اقا داد.و
گفت همه چی درست میشه.غصه نخور
اقایان من به ان پیرمرد قول دادم نه از طرف خودم از طرف آقا .
خودتون میدونید.
یا حق
------------------------------------------------------------------------------------

 محمدرضا رضاپور ، کارشناس رسانه و سینما : بعد از این پست اینستاگرامی ، آقای باقری کنی ، داماد رهبری با مهران تماس می گیرد و از رویت مطلب توسط آقا و تاثر و پیگیری ایشان خبر می دهد و این که آقا شماره تماس و شماره حساب این پیرمرد دلشکسته را می خواهند تا شخصا از او دلجویی کنند.

خطرناک تر از بمب اتم

امروز نوبت حضور ماست...

اجتماع بزرگ‌ مردمی #عید بیعت در سالروز آغاز امامت امام عصر (عج)

گفتم ,اقا ,، ,چشمانش ,آقا ,عکس ,از طرف ,اقا رو ,قول دادم ,طرف آقا ,مهران

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جالب خاطرات عجیب وغریب petsnextridgce golongsiver دلنوشته های شهاب شعیب peecohanra فروش انواع لوله بتنی،لوله پلیکا،لوله کاروگیت و ... کشکول حاجی presintuham طرفداران لارا کرافت و توم ریدر