محل تبلیغات شما
  #پندانه

 عصا ن و آرام نزدیک شد و در حالی که سعی می‌کرد نفسی تازه کند گفت : پسرم خیر از جوونیت ببینی یه کمکی به من می‌کنی؟ »

 راهش رو کج کرد و زیر لب گفت : من دانشجویم پولم کجا بود؟

 پیرزن چند قدم دیگر دنبالش آمد و صدای خواهشش به گوش رسید که : از صبح هیچی نخوردم ، یه کمکی بکن دیگه، منم جای مادرت. »

 عصبانی برگشت سمت پیرزن ، خواست بگوید که پولی برای کمک ندارد اما پیرزن اسکناس 5 هزار تومانی را سمتش گرفت و گفت : خیر ببینی ، من پا ندارم برم اونور ، از سوپر اونطرف یه چیزی بخر برام ، ثواب داره.ننه ! »

 هیچگاه برای عصبانی شدن زود تصمیم نگیریم!

خطرناک تر از بمب اتم

امروز نوبت حضور ماست...

اجتماع بزرگ‌ مردمی #عید بیعت در سالروز آغاز امامت امام عصر (عج)

، ,یه , ,خیر ,ببینی ,کمکی ,نزدیک شد ,یه کمکی ,و آرام ,آرام نزدیک ,ن و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

زبان شناسی همگانی flipculridep David's life نگار جهانشاهی - صفحه رسمی دی جی نگار kinsugggraphjat lyferesbio بنیاد مهر ایران Donald's blog لایــن تــم دفتر وکالت بین المللی ایزدی